اهل دل!

به کتابخونه ی من خوش اومدید

اهل دل!

به کتابخونه ی من خوش اومدید

اینجا کتابخونه ی منه. نه. دفترچه خاطراتمه. دفترچه خاطرات من و کتابام. کتابایی که قبلاخوندم، کتابایی که خیلی قبلا خوندم، کتابایی که تازه خوندم، کتابایی که الان میخونم، کتابایی که بعدا میخونم انشالله و...
اینجا قرار بود محدود باشه به همون دفترچه ای که نوشتن رو از همونجا شروع کردم و قرار داشتم خاطرات خودم و کتابامو فقط تو همون دفتر بنویسم. ولی دیدم چرا تنهایی استفاده شو ببرم؟ بذار بذارم یه جایی که همه بخونن.
و اینم بگم که اینجا پذیرای نوشته های شما و خاطراتی که با کتاباتون دارید هم هست. هر کسی کتابی خوند که دوست داشت به دیگران معرفیش کنه و اونا رو هم در احساسش نسبت به مطالعه اون کتاب شریک کنه، در این دفترچه خاطراتِ کتابها به روش بازه. خوش اومدید...

قصه ی من و کتاب

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۴۳ ب.ظ


به نام خدای دانا و حکیم.

 اینکه چرا و از چه وقتی علاقه به کتاب خوندن پیدا کردم، دقیقا یادم نیست. اما"چه جوری"ش رو یادمه.

یادمه که بابام همیشه اهل کتاب خوندن بودن و چند تا کتابخونه ی پر و پیمون و درست حسابی هم داشتن.ازشون "علاقه" به کتاب خوندن رو به ارث بردم یا "ضرورت" کتاب خوندن رو یاد گرفتم، اینم نمیدونم.

هر چی هست میدونم از بچه گی زیاد کتاب خوندم.هر دوره ای هم متناسب خودش.

یه روزی از این کتاب داستان های بچه گونه ای که دو سوم صفحه ش عکس بود و دو خط پایینش قصه مینوشت.

یه روزی داستان های آموزنده نوجوانانه میخوندم.یه سری کتاب هایی که درباره اهل بیت(علیهم السلام)نوشته میشد برای نوجوونا.

یه روزی افتادم به خوندن رمان ها و کتاب های معروف جهان: هملت،رمئو و ژولیت،تام سایر،دیوید کاپرفیلد،بابا لنگ دراز(کتاب محبوب همه سالهای زندگیم)خواهران غریب(که این فیلم ایرانیه رو از روی اون ساختن)بلندیهای بادگیر، قلعه حیوانات و...

البته کنار اینها تو همون دوره، کتابای قشنگ ایرانی هم میخوندم. بیشتر از نوشته های "هوشنگ مرادی کرمانی" قشنگ تر و خاطره انگیزتر از همه، دوره ی چند جلدی "قصه های مجید" که برخلاف فیلمش، تو کرمان میگذره .نه اصفهان.

و بعد کتاب های "داستان آن خمره" و "مربای شیرین" بعدتر هم خودم کتاب "شما که غریبه نیستید" رو از همین نویسنده خریدم و چقدر هم دوستش داشتم.

یادمه تو این دوره ها همه کتاب هام مال دیگران بود. از اموال پدرم،خواهرم و بعضا از شوهر خاله م گیر میاوردم.

اما بعد تر از بزرگترین لذت های زندگیم شد رفتن به کتاب فروشی و تموم کردن همه پولهای عیدی یا پس اندازهام.همچین آدم فرهیخته ای بودم:)

بعد،یه زمانی هم رمان های مسخره عاشقانه ی ایرانی می خوندم. از این آبکی های حال به هم زن. دوره کوتاهی بود و تحت تاثیر هم سن و سال های دبیرستانیم. که البته خودم هیچوقت نداشتم و نخریدم. از بچه ها قرض میگرفتم. از اونایی که خوشم نمیومد بگذریم که چیز زیادی هم ازشون یادم نیست.اما یکی دو تا هم بودن که خوشم اومد. "بامداد خمار" و "دالان بهشت" 

 اولی رویادم نیست چرا. اما دومی رو از این جهت دوست داشتم که آخرش یه چیزی گیرم اومد. همچین هم آبکی نبود.

همزمان با همین دوره چند تایی هم از "صادق هدایت "خوندم. به جزفحش ها و حرفهای رکیکش که معنی شون رو هم نمیدونستم، فقط همینو یادمه که همون روزا موقع خوندن کتاباش پیش خودم می گفتم: «مردک دیوانه بوده، بی ادب!»

اون دوره هم گذشت... و باز یادم نیست کدومش اول بود. اول با شهدا آشنا شدم و بعد با کتابهاشون، یا اول با کتاب هاشون آشنا شدم و از همین طریق با خودشون...اما هر چی بود آشنایی مبارکی بود.

 تشنه گی این دوره م شاید از همیشه بیشتر و شدیدتر بود.انگار یه دریا رو نشونم داده بودن و من می خواستم تا قطره آخرش رو بنوشم وبچشم.هرچی هم میخوردم نه تموم میشد و نه سیراب میشدم. دیوونه شده بودم و میخواستم خودمو غرق کنم...انقدر ازشون خوندم و خوندم که ذهنم پر شد از خاطرات و قصه ها و غصه هاشون. از هر شهیدی که درباره ش خوندم یا شنیدم فقط یه تصویر مونده و یه اسم.خاطره ها همه درهم و برهم شدن و مثل یه پازل هزار تیکه نمیدونم کدوم شون مال کدوم اسم و تصویره.

این خوندن ها و بی قراری های بعدش ادامه داشت تااااا اون روزی که با فاطمه اولین یادواره مون رو تو دانشگاه برگزار کردیم.یادواره شهید بروجردی.

یادواره ای که اصلا نقطه شروع همراهی و رفاقت ما شد. بعد یادواره که یه دل سیر با فاطمه تو بغل هم گریه کردیم(نمیدونم چرا)دیگه نمیدونم به سر اون و دلش چی اومد،ولی من حالم خراب شد. انگار یه کشیده ی محکم از شهید بروجردی خورده باشم. میگفت: تو رو چه به کار کردن برای ما؟تو برو یه فکری به حال خودت بکن.

راست میگفت. یه نگاهی که به خودم کردم دیدم تو این سالها هیچی م شبیه شهدا نشده. نخواستم یا نتونستم یا نفهمیدم، باز نمیدونم. هر چی بود فهمیدم که این کارا خود گول زدن و دلخوشی الکیه. باید یه کاردیگه کنم...تبدیل شده بودم به یه دایره المعارف مشوش از شهدا. با دوستام میرفتیم بهشت زهرا(س) بین این سنگ قبرها راه میرفتیم و من از هر شهیدی یه چیزی میگفتم یا کلا از شهدا حرف میزدم. اما خودم خالی بودم. خالی خالی از هر چی که مثل اونا بود.

خلاصه بعد این بی قراری هام سر شهدا و البته با یه سری انگیزه ها و دلایل دیگه حالا مدتیه که سعی دارم کتابای اعتقادی و معرفتی بخونم.البته حقیقتش اینه که از وقتی پام به فضای مجازی باز شد و سرگرم اینجا شدم، کمتر فرصت میکنم کتاب بخونم.چون اینجا هم به نوبه ی خودش مطالعاتی دارم. ولی به هرحال سعی دارم اگه فرصتی دست داد کتابای خوب و ارزشمندی انتخاب کنم.

هان! یه تیکه از خاطره هام جا افتاد.

همزمان با همون موقعی که کتابای شهدا رو میخوندم، از طریق یکی از دوستام و کتاب "داستان سیستان" با رضا امیرخانی آشنا شدم. من هم که غیر از خوندن علاقه زیادی هم به نوشتن و نویسندگی داشته و دارم، مسحور قلم و خلاقیت نوشتاری رضا امیرخانی شده بودم و هی میرفتم کتاباشو میخریدم و میخوندم. الانم همه کتاباشو دارم.شاید این تنها دوره ای بود که "نویسنده"برام موضوعیت داشت.نه محتوا. منظورم این نیست که کتاباش بی محتوا بودن. نه. منظورم اینه که نویسنده و قلمش برام مهتر بودن و هرچی و با هر موضوعی نوشته بود و می نوشت من میخوندم.

از اون روزا تا حالا اطرافیانم هم خودشون رو سر فکر کردن به اینکه هدیه تولد و... چی برام بخرن راحت کردن و "کتاب"بهم هدیه میدن. و البته من هم از این موضوع راضی هستم. مخصوصا که ازم بپرسن که چه کتابی میخوای و منم یه کتاب گرون قیمتی که مدت هاست میخوام بخرم، سفارش بدم:)

حالا همه این حرف ها رو زدم که به اینجا برسم که: احساس میکنم به مرور زمان کتابام رو یادم میره. چه خوبه که هر کتابی که میخونم بیام اینجا(اینجا اولش یه سر رسید بود که قصد داشتم همونجا و برای خودم بنویسم)درباه ش بنویسم. خلاصه ای، نقدی، یا احساسی که موقع خوندنش یا بعدش داشتم و بالاخره هر چی که به نظرم خوبه که مختصر و کوتاه بنویسم تا طی سالیان که میگذره، کتابایی که خوندم و چیزایی که ازشون یاد گرفتم، فراموشم نشه. انشالله

12 مرداد 92   

___________________________________________________________

دل، کتابِ دیده است. امیرالمومنین علی (علیه السلام)

چیه خب؟ دنبال یه حدیث میگشتم متناسب با پست، اینو پیدا کردم :)))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۲۱
ریحان...

نظرات  (۹)

سلام علیکم
ان شاء الله که به سلامتی باشد.
خوب است که به کتاب و کتابخوانی بپردازیم.
ان شاء الله در راهی که شروع کرده اید پایدار باشید.
یا علی
پاسخ:

سلام علیکم

ممنون از شما

انشالله

یا علی

۲۲ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۰ محمد معین صادقی راد
بسم الله
سلام
من حوصله ی خوندن متن طولانی رو ندارم . اتفاقی هم به وبلاگ شما اومدم . اما اسم کتاب که بیاد وسط دیگه هوش از سرم میپره !!!
از کتاب هایی که خوندید خیلی ها را خوندم و خیلی ها رو هم نخوندم.
انشاالله به مرور تبادل کتاب کنیم .
اما در مورد شهدا. دایره المعارف مشوش ووو ... خودشون به دادمون برسن.
در مورد اینترنت و کتب اعتقادی، آقا فرمودند : سطح معلومات خود را سایت های اینترنتی قرار ندهید ، کتب استاد مطهری منبع عمیقی هستن . نقل به مضمون کردم .
اینم حدیث : آرامشی که با مطالعه بدست می آید با هیچ چیز به دست نمی آید. امام علی علیه السلام 
واسه چند کتابی یه چند سطری نوشتم ، خوشحال می شم نظرتون رو بگید .
التماس دعا
پاسخ:

علیکم السلام.

حالا یعنی متن من رو خوندید دیگه؟!

آقا فرمودند:سطح "معرفت" خودتون رو سایت های اینترنتی قرارندید.

خب حرف درستیه. از اینجا معلومات و اطلاعات زیاد میشه کسب کرد. البته گاها معرفت هم یه جاهایی پیدا میشه. ولی بیشترش همون اطلاعاته که به نظرم بهترین منبع هم هست برای این موضوع.

بابت حدیث هم ممنون

خوش آمدید

مطلبتون رو خوندم. برام جالب بود. حرف دلم بود.

کتاب های خیلی زیادی رو نشون کردم که بخونم، ولی نمی رسم بخونم. از این فضای نت هم دارم متنفر می شم؛ جون وقتم رو می گیره.

دوست دارم یه جای آرام پیدا کنم که نت آدم رو وسوسه نکنه و بشینم و مطالعه کنم.

راستی فکر کنم بین کتابایی که خوندیم بد نیست زندگی نامه ها رو هم مطالعه کنید. خیلی مفیده. مخصوصا کتاب شرح اسم که زندگی نامه رهبر معظم انقلابه.

پاسخ:

سلام علیکم.

خب مشی"اعتدال" رو پیش بگیرید که متنفر نشید. اینترنت جای بدی نیست اگه درست ازش استفاده کنیم. البته "اگه".

بله. شرح حال ها و زندگی نامه هایبرگان همیشه پر از درس و عبرتند. این کتاب هم که دیگه حتما خیلی جالبه.

 انشالله شما هم فرصت کنید و همه کتابایی که نشون کردید بخونید.

سلام ریحان عزیز!

چه ایده ی خوبی! منم بارها فکر کردم که کاش خلاصه یا جمله های کتابایی که خوندم رو می نوشتم...

اصلا بهترین موضوع صحبت همین حرف زدن راجع به کتاباییه که آدم خونده!

موفق باشی!

پاسخ:

سلام ماهی جان

ممنون

اتفاقا منم میخواستم بهت بگم که در به روز کردن این وبلاگ کمکم کنی.

 

کمک میکنی؟! :)

۲۲ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۴۰ علی...شبستان
سلام

ایده ی خوبی ست . ما هم یم آییم و استفاده میکنیم

یا علی
پاسخ:

سلام علیکم

ممنون از شما.

یا علی

آره اگه کتاب جالبی بخونم چرا که نه! :)

پاسخ:

ممنووووون :)

تجمع دانشجویان و سازمان های مردم نهاد در اعترض به کشتار بی رحمانه مصر 
امروز همزمان با اقامه نماز ظهر مقابل دفتر حفظ منافع مصر در تهران
واقع در خیابان 16 بلوار ولنجک
پاسخ:

بچه برو به زندگیت برس

نبینمت دنبال این کارا باشی هاااا

:)

خوش اومدی خواهر

به به مبارکا باشه.
ان شالله چرخش برات بچرخه....
کوتاه تر بنویس خب. نصفشو خوندم بقیشم میام بعدن میخونم...
پاسخ:

عیکم السلام.

 

متشکرم.

حالا میخوندی خب.

میزنید تو ذوق آدما.

واللا:)

خوش اومدی

من که سلام نکرده بودم:دی
سلام.
پاسخ:

سلام

بچه پر رویی دیگه!

این "علیک سلام"ها طرح شرمنده سازیه.

خوشحالم که روت تاثیر گذاشت:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی