اهل دل!

به کتابخونه ی من خوش اومدید

اهل دل!

به کتابخونه ی من خوش اومدید

اینجا کتابخونه ی منه. نه. دفترچه خاطراتمه. دفترچه خاطرات من و کتابام. کتابایی که قبلاخوندم، کتابایی که خیلی قبلا خوندم، کتابایی که تازه خوندم، کتابایی که الان میخونم، کتابایی که بعدا میخونم انشالله و...
اینجا قرار بود محدود باشه به همون دفترچه ای که نوشتن رو از همونجا شروع کردم و قرار داشتم خاطرات خودم و کتابامو فقط تو همون دفتر بنویسم. ولی دیدم چرا تنهایی استفاده شو ببرم؟ بذار بذارم یه جایی که همه بخونن.
و اینم بگم که اینجا پذیرای نوشته های شما و خاطراتی که با کتاباتون دارید هم هست. هر کسی کتابی خوند که دوست داشت به دیگران معرفیش کنه و اونا رو هم در احساسش نسبت به مطالعه اون کتاب شریک کنه، در این دفترچه خاطراتِ کتابها به روش بازه. خوش اومدید...

احمدی روشن هم مصطفا بود و هم نادر

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۱۸ ب.ظ

به نام خدای دانا و حکیم

تفاوت آدم های معمولی با آدم های خاص اینجا مشخص می شود. گاهی اهداف یکی ست، اما این راه رسیدن به اهداف است که انسان ها را از هم متمایز می کند، و گاهی هم درجه خلوص نیت ها.

روزی که علیرغم میل دبیران و مدیر مدرسه از رشته ریاضی به انسانی تغییر رشته دادم و خواستم که علوم اجتماعی بخوانم، ته خیالاتم این بود که رهبرم میگوید بومی سازی علوم انسانی. به خیالم دانشگاه منتظر من بود که بروم و وضعیت علوم انسانی را کن فیکون کنم. اما وارد که شدم، بی انگیزگی دانشجوها و بی خیالی استادان را که دیدم، نواقص سیستم آموزش عالی را که یک به یک شمردم، پا پس کشیدم و من هم مانند خیلی ها شانه بالا انداختم که خب! با این وضعیت من چه میتوانم بکنم؟ غافل از اینکه اتفاقا هنر اینجا بود که تو با این وضعیت بایستی و پای حرف رهبرت خودت را به آب و آتشی بزنی که لبخند رضایتش را ببینی. وقتی همه چیز خوب است و راه برای همه ی کارها باز است که هرکسی باشد هم کار میکندو حرکت جهادی نمیخواهد. این همه داد زدن رهبر را نمیخواهد. افسوس که دیر فهمیدم و 4 سالی را که در پایتخت گذراندم و میتوانستم خیلی راحت به امکانات و افراد خاصی دسترسی پیدا کنم تا قدمی هرچند کوچک بردارم، به راحتی گذشت. مفت و مسلم.

حالا کتاب "جسارت علیه دلواپسی" را می خوانم؛پژواکی از شخصیت شهید مصطفی احمدی روشن. می خوانم با بغض، می خوانم با حسرت.

مصطفی کسی ست که تن به سیستم و روال عادی تحصیل در دانشگاه نداد. تاب نیاورد تا فوق لیسانس و دکتری را بگیرد و بعد به کار بپردازد. در همان دوره کارشناسی کار آزمایشگاهی و بعد هم همکاری در پروژه های صنعتی را شروع کرد. معتقد بود با همین لیسانس هم می شود در این مملکت کار کرد و مفید بود. و در عمل هم این را ثابت کرد. از سال 81 که فارغ التحصیل شد تا سال 90 که دشمنان بهتر از هرکس دیگری شناختندش و به شهادتش رساندند، 9 سال شبانه روز کار کرد و کار کرد و کار کرد. و چه عمرهای با برکتی دارند بعضی ها. کوتاه اما تعیین کننده، اثرگذار، نشان دهنده ی راه. و از نظر من این آخری خیلی مهم تر از کارهای دیگر اوست. وقتی که کتاب را میخوانی فکر میکنی:حیف! کاش شهید نمیشد. اگر می ماند همینطور کارهای بزرگ انجام میداد و وزنه سنگینی محسوب میشد برای نظام. اما دقیق که میشوی میبینی اگر شهید نمیشد شاخته نمیشد و راه و روش و مرامش هم پنهان می ماند. دوستانش میگویند بعد از شهادتش با بچه ها دور هم جمع شدیم و هرکس هرچه از مصطفی می دانست رو کرد. حرفهای همدیگر را که شندیم تازه فهمیدیم ما از مصطفی هیچ نمیدانستیم و هیچ کس نمی فهمید او دارد چه میکند. حالا مصطفی چراغ راه است. نه فقط برای دوستانش برای همه آنانکه که حیرانی و سرگردانی دوران دانشجویی را چشیده اند و نمیتوانند تشخیص دهند که راه کدام است و تکلیف کجاست. مصطفاها شهید می شوند تا امثال من چشمانمان به این راه باز شود و مسیر را راحت تر بیابیم. مصطفاها شهید می شوند تا ما حیران نمانیم و پیش از آنکه دیر شود جای خود را و تکلیف مان را پیدا کنیم.

"جسارت علیه دلواپسی" پله پله مراحل رشد علمی و معنوی مصطفی را ترسیم میکند. و پاسخی ست نسبتا جامع به این سوال که "مصطفی چگونه مصطفی شد؟".

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۲۳
ریحان...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی