اهل دل!

به کتابخونه ی من خوش اومدید

اهل دل!

به کتابخونه ی من خوش اومدید

اینجا کتابخونه ی منه. نه. دفترچه خاطراتمه. دفترچه خاطرات من و کتابام. کتابایی که قبلاخوندم، کتابایی که خیلی قبلا خوندم، کتابایی که تازه خوندم، کتابایی که الان میخونم، کتابایی که بعدا میخونم انشالله و...
اینجا قرار بود محدود باشه به همون دفترچه ای که نوشتن رو از همونجا شروع کردم و قرار داشتم خاطرات خودم و کتابامو فقط تو همون دفتر بنویسم. ولی دیدم چرا تنهایی استفاده شو ببرم؟ بذار بذارم یه جایی که همه بخونن.
و اینم بگم که اینجا پذیرای نوشته های شما و خاطراتی که با کتاباتون دارید هم هست. هر کسی کتابی خوند که دوست داشت به دیگران معرفیش کنه و اونا رو هم در احساسش نسبت به مطالعه اون کتاب شریک کنه، در این دفترچه خاطراتِ کتابها به روش بازه. خوش اومدید...

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است


به نام خدای دانا و حکیم

ترم پیش بود که یکی از بچه ها تو خوابگاه هی میرفت و میومد و از این و اون سراغ کتاب"آداب الصلوةِ"حضرت امام(ره) رو میگرفت. انقدر ازهمه پرسیده بود که یادش میرفت مثلا چند بار از من پرسیده. منم هربار که ازم میپرسید یاد کتابی با جلد شیری رنگ میفتادم تو کتابخونه بابام و میگفتم آره دارم. ذوق میکرد و میگفت:عه! میدیش من بخونم؟! میگفتم نه. اینجا نه که، خونه مونه. اون طفلکم نا امید میشد و میرفت سراغ یکی دیگه. پیش خودم میگفتم هروقت برگشتم قم یادم باشه برم بخونمش.

ولی برگشتم قم و تابستون هم رو به پایان میرفت و من یادم نبود که همچین قراری با خودم داشتم. تا اینکه چندوقت پیش مامانم و داداشم رفته بودن یکی از اتاقهای طبقه پایین رو که حالا بیشتر شبیه انباری شده، تمیز کنن. از بین اون همه کتابی که اونجا بود نمیدونم چی شده بود که چند تا کتاب با خودشون آوردن بالا و داداشم صاف آورد گذاشت گوشه اتاق من. منم اول توجهی بهشون نکردم.تا اینکه اتفاقی متوجه شدم یکی از اون کتابا همون "آداب الصلوة"یه که تو ذهن من بود. برش داشتم و زیرش هم کتاب"سرالصلوة" رو دیدم.این یکی قدیمی تر بود و منم ندیده بودمش تا حالا. خلاصه اینجوری بود که رزق معنوی مون شد کتاب "آداب الصلوة". حقا که علم رو هم روزی مردم میکنن.

بعد که مقدمه کتاب رو خوندم متوجه شدم این آداب الصلوة ساده تر و روان تر شده ی همون کتاب سرالصلوة هست که برای حال عامه نوشته شده و وقتی مشغول خوندنش شدم، پیش خودم گفتم خوب شد اون سرالصلوة رو برنداشتم. وگرنه هیچی ازش نمیفهمیدم.

کتاب از سه_به اصطلاح _ مقاله تشکیل شده که هر کدوم دارای چندین فصل هستن. طولانی ترین مقاله هم مقاله سومه که از 8 باب و و هر باب از چند فصل تشکیل شده.

کتابیکه دست منه _به غیر از فهرست اعلام و منابع و آیات و روایات که خودش 40 صفحه ای میشه_ 381 صفحه ست.

و من تازه اول های کتابم. ولی تا همین جا هم از کتابی که شاید بیش از 70 سال پیش نوشته شده، بهره ی زیادی بردم بحمدلله_امید که در عمل هم تجی پیدا کنه که جای سخت ماجرا اینجاست _. اینه که پیشنهاد میکنم هر کی هر کتاب دیگه ای هم دستشه و داره میخونه، بذاره زمین و اینو بخونه علی الحساب.

گاهی فکر میکنم تنها کار مفیدی که تو طول یک روز انجام میدم همین نماز خوندنه. بعد که یه نگاهی به نمازام میکنم میبینم نه. اینم جزو کارای مفیدم به حساب نمیاد. پس چه خوب میشه که حالا که همین یه کار رو _انشالله_برای خدا انجام میدیم حداقل درست و با آداب خودش انجام بدیم که: اِن قُبِلَت قُبِلَ ما سِواها، اِن رُدَّت رُدَّ ما سِواها...

بخشی از فصل پنجمِ مقاله اول رو در ادامه مطلب میخونید...

به نظرم همین یک نکته هم برای خیلی گیر و گرفت هامون به کار میاد. برای همه ماهایی که به نحوی ادعای مذهبی بودن مون میشه و گاهی خودمون هم نمیفهمیم چرا انقدر "بد" میشیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۳۶
ریحان...