دختران کابلی
آنها قبلا هم چنین هواپیماهایی را دیده بودند. اتفاق تازه ای نبود.
پروانه گفت: بزرگ ترها دارند همدیگر را می کشند.
لیلا گفت: من هم میکشم.
پروانه به او نگاه کرد.
لیلا گفت: من کبوترها را می کشم. البته دوست ندارم این کار را بکنم. ولی کار سختی نیست. لابد کشتن بز یا خر خیلی سخت است.
بعد ناگهان پرسید: کشتن بچه هم سخت است؟
پروانه گفت: باید سخت باشد، ولی برای بعضی از مردم ظاهرا هیچ کاری ندارد.
_ به آسانی کشتن یک کبوتر؟
_به نظرم از آن هم آسان تر.
لیلا گفت: ما کبوتر را می کشیم و میخوریم.آنها با بچه هایی که می کشند چه کار می کنند؟
....
در روزهای بعد، بچه ها هواپیماهای بیشتری را در آسمان دیدند. هر شب از اطرافشان صدای انفجارهای پیاپی می آمد.
شبی لیلا شاکی شد و گفت: با این هم سر و صدا نمی توانم بخوابم. مگر این بزرگترها نمی فهمند ما بچه ها اینجا خوابیم؟